انجیر خشک

توضیحات

هر موقع انجیر خشک میبینم، یاد پدربزرگ مهربونم میفتم!

یه مرد کشاورز زحمتکش که چشم های دریایی داره و همیشه خدا لبخند روی اون صورت آرومشه‌.

با اینکه سن و سالی ازش گذشته (هزارساله بشه انشالله) اما هنوز هم که هنوزه صبح زود از خواب بیدار میشه، لباس هاش رو عوض میکنه، بوی عطر یاسش میپیچه تو فضا! نمازش رو میخونه، بعد میشینه رو قالیچه کوچیک کنار گاز که جایگاه همیشگیش هست.

همینطور که زیر لب هاش یه شعر زمزمه میشه، یه املتی چیزی برای خودش درست میکنه و در حالی که از پنجره در حال تماشای بیرونه، صبحونه اش رو نوش جان میکنه. در نهایت چای خوشرنگش رو که حتما باید کنارش انجیر خشک باشه مینوشه و میزنه بیرون.

یکم به باغ میرسه، یکم به طویله و گاوهاش سر میزنه. یکم به مرغ و خروس ها غذا میده و این وسط مسط ها میره خرید و قهوه خونه پیش دوستانش. انقدر خودش رو مشغول میکنه تا شب بشه بیاد خونه. اولین کاری هم که بعد رسیدن انجام میده، چای خوردنه…

توی زندگیم این مرد ساده و پر از محبت و آرامش رو زیاد ندیدم! اون ها یه شهر دیگه بودن و ما یه شهر دیگه. اما تموم اون دفعاتی که دیدمش، سرشار از حس خوب شدم و همین کافی بوده برای قدر تموم دنیا دوست داشتنش…