توضیحات
مادر بزرگ هنوز لب پنجره ایستاده بود. پاهایش درد میکرد. البته سالهاست که پاهایش درد میکند. درست از زمان به دنیا آمدن باران.
گفتم باران؟ نوه اش 🙂
امروز قرار است که به مادربزرگ سر بزند. عطر چای ایرانی و دارچین اتاق را مملو از بوی خوش “دوست داشتن” کرده است.
-نیامدند!
به ساعت نگاه میکند و زیر لب می گوید چرا نرسید؟
باران چرا نرسید؟
همه چیز را برای بار سوم چک میکند:
-چای حاضر است
-پنیر برش خورده در سینی زیر توری منتظر است
-چند دانه رنگی کوچک اسمارتیز هم در قندان قرار دارد
باران عاشق اسمارتیز است
انگار صدای جیغ و داد چند کودک به گوش میرسد
باران است با مادرش دارند می آید
مادر بزرگ چادرش را بر می دارد و به سمت حیاط میرود….
اگر می خوای واسه کوچولوهات ی تنوع رنگی پنگی و شیرین رقم بزنی می تونی رو ما حساب کنی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.